جای خالی مامان

نویسنده
گروه

$17.00

سال ۱۳۸۱ بود. نیمه های دوران اصلاحات و آغاز موج دستگیری های تازه و این بار آدم هایی به ظاهر کاملا غیر سیاسی. روزی که یادداشت همکارم را در وبلاگ شخصی اش خواندم که از بیتابی کودک چهارساله اش در نبود پدرش گفته بود٬ فهمیدم آنچه تا آن روز سراغش نرفته بودم٬ خاطره های پشت زندان٬ منتظر تلنگری بودند تا سر بگشایند. از آن روز٬ یادآوردن خاطره های کودکی٬ با همه دردناکی و سختی اش٬ بخشی از کار ماهانه٬ هفتگی و گاه روزانه من شد. همان روزها، «زندانی شماره هیچ» متولد شد و یادداشتهای پراکنده ام، در وبلاگی به همین نام جا خوش کرد. زندانی شماره هیچ، میخواست صدای کسانی باشد که گرچه مفهوم زندان را با تمام وجودشان لمس کرده اند، اما هیچ گاه هویت مستقلی نداشتند، زیر سایه پدر یا مادر زندانی شان بودند و کمتر کسی از خود آنها گفت و شنید.

در کنار وبلاگ، که در سال ۸۹ بسته شد، دست نوشتنههای شخصی و انتشار نیافته ای هم داشتم که تمام این سالها همراه من بودند و رویای انتشار یکپارچه شان٬ انگیزه من برای حفظ شان.  نیمه های سال ۱۳۸۷۸ بود که اولین نسخه روایت ام را نوشتم. نسخهای که گرچه جزییات نسبتا دقیقی از دوره ای از نبودن مادرم را با خود داشت٬ اما طرح دلخواه من نبود.

Scroll to Top