$16.00
تموم ماجرا از یه گلفروشی بالای شهر صبح یه روز پنجشنبه شروع میشه. طرفای ساعت نه و نیم. توی گلفروشیه چهار پنج نفر بیشتر نیستن. گلفروشه داره برای یه جوون تقریبا سی و دو سه ساله یه دسته گل میپیچه. گلفروشه یه خورده همچین عصبانیه. نیست که طرف هدفون زده به گوشش و داره آهنگ گوش میده و آدامس میجوه اینه که فکر میکنه داره بهش بی حرمتی میکنه. ولی نقل این حرفا نیست. طرف اسم تموم گلا و حتی اینکه دسته گله گِرد باشه رو توی یه تیکه کاغذ داده دست گلفروشه، خب دیگه چه کاریه که حرف بزنه؟ یعنی نه اینکه آدم کمحرفی باشه ها. نه. منتها فکر میکنه آدم خوبه یه وقتی فک بزنه که یه نفعی داشته باشه یا بلکه بعدا یه نفعی داشته باشه نه اینکه با یه گلفروش قر و قمبیلی که حالا معلوم نیست کِی باز گذارشون به هم بیفته حرف بزنه که اصلا معلوم نیست چقدر سواد داشته باشه.