£11.00
نوشتن داستان کوتاه برای من مثل نفس کشیدن است. برای آدمی که میان خلاقیت ادبی و ژورنالیزم زندگی میکند، همیشه شعر و داستان کوتاه فرصتهای نفس کشیدن میشود، فرصتی که آدم ژورنالیست -که روزمرگیهای خبری دائم او را زیر آب گل آلود میکشد، فراهم میآورد تا سرش را از آب بیاورد و نفسی بگیرد و ادامه پیدا کند. رمان یا گونههای دیگر خلاقیت ادبی معمولا این نقش را ندارند، چرا که نیاز به حفظ تداوم حسی دارند و حفظ تداوم حسی، کاری است بس دشوار برای روزنامهنگاری که دائم با خبرهای مختلف روبروست.
شاید گریزراه این باشد که ژورنالیسم را یکسره کنار بگذاری و بروی در جنگل سبز و دلنشین داستان و با سحر و جادوی جنگل مهآلود غرق لذت شوی و سر رشته را بگیری؛ هر لحظه با دنیای تازهای مواجه شوی و در آنجا دنیای تازهای بيآفرینی و چنین میشود که هر بار پس از گشت و گذار در کوره راههای جنگل داستاننویسی از گوشهای سر در میآوری که هیچ ربطی به گوشه قبل ندارد، به شهر میروی و داستانهایت را به ناشر میدهی تا چاپ کند. میبینیاش که عجیب نگاهت میکند، شايد به ریش بلند جنگلی یا به این که نمیدانی مدتهاست حکومت نظامی هر نوع خیالپردازی را ممنوع کرده و تو چون از عالم ژورنالیسم بیرون بودی بی خبر و آزاد هر چه خواستی تخیل کردی.
از همین روست که اگرچه جنگل مدتهاست مرا میخواند و وسوسه رفتن به غوغای سبز جنگل و پشت کردن به جهانی که هر روز بمبی زیر پای کودکی منفجر میشود و زنی در گوشهای هدف سنگهای بیرحم قرار میگیرد و میمیرد، یا مردی به خنجر بیرحم مردی دیگر، در خیابان قربانی کثافت و پلیدی میشود، در دل من است، اما هنوز نتوانستهام به عالم خبر و آنچه در اوست پشت کنم. شدهام دو زیستی که اگر شبی رخصتی یافتم داستانی مینویسم یا شعری میگویم، یا سعی میکنم خلاقیت ادبی را در کار ژورنالیسم بکار بگیرم. این البته کاری شدنی است، اما سوگمندانه تاریخ مصرف را -که خصلتِ محوری روزنامهنگاری است- مثل داغ ننگ بر پیشانی داستانها و حتی شعرهای آدمی میکوبد.